اولاد آدم در اعتراض به آنچه كه كاهش نرخ سطرهاي ستون عقبگرد در سال آينده ميباشد و هنوز هم مصوب سردبيري نشده است، از دارندگي موقت اين ستون به نفع خوانندگان! استعفا داده و اگر پيش پيشكي مبالغي را با دبير سرويس كارت به كارت كرده است، از بابت آن مبالغ عذر نخواسته و خيالش جمع است چراكه همه روزنامهنگاران كارت دارند و در دورههاي پيشين نيز بده بستان كارت مرسوم بوده است و قانون عطف به ماسبق نميشود. اما دشمنان ستون طنز خوشحال نشوند! از آنجايي كه اولاد آدم دلش به حرفهاي رئيس سازمان بورس گرم شده و بنا دارد در بازار دارايي فكري كه به زودي در بازار فرابورس افتتاح ميشود، سهام ستون عقبگرد را شخصاً عرضه كند، استعفاي خود را پس ميگيرد تا ديگر خبرنگاران اداي او را درنياورده و بدانند كه اينبار هم مانند آن بار، استعفا كارساز نيست و با كمك بازار دارايي فكري نرخ سطرها را خودمان ميكشيم بالا. همهاش كه نميشود آدم آخرين نفر باشد، اينبار براي بالا كشيدن ميرويم اول صف. (تازه شايد دبير سرويس يا سردبير خواببين شدند و عنايت ويژهاي به اولاد آدم پيدا كردند. دنيا را چه ديدي. )
اولاد آدم كه دوست ندارد در آستانه دريافت دو عدد سبد دستباف كالا، اهدايي دولت محترم (كه مجوز دادن به خبرنگارانش هم صادر شد) با زدن حرف بيهوده موجبات رنجش خاطر كسي را پديد آورد، در همينجا اعلام ميكند حالا كه در پست ستونياش مانده است، به صورت ناخودآگاه سبدهاي مزبور را خيرات ابوي ميكند تا سند پاكدستياش بر همگان هويدا شود. هر چند مرحوم ابوي گاهي ميگفت اين دولتيها همين چيزهايي را كه از بيرون ميخريم آب بهشان ميبندند، چه برسد به اينكه مفتكي بخواهند چيزي دستت بدهند؛ يا تاريخ گذشته است يا در انبار باد كرده يا غيراستاندارد و... او علاوه بر اينها همواره وقتي مرا ميفرستاد تا ماست بخرم كه آبي بزنيم و نان خشكي به همراهش نوش جان، وقتي با سطل ماست لب پر خورده بر ميگشتم، تكه كلامي داشت كه يادآور دوران تلخي بوده كه بر ابوي او در گذشته رفته است؛ ابوي ميگفت: «مثل ماست مختارالسلطنه ميماند: نگاهش ميكنند ماست است، ميخرندش دوغ است، ميخورندش آب است!»
ميپرسيد اين ديگر چه قصهاي است. به شما ميگويم كه قصه نيست، همهاش غصه است. تكرار تاريخ است. بزرگ شدن بستهبنديها و كوچك شدن محتواي آن در اين روزهاست. پر شدن بازار از كالاها و داروها و اجناس تقلبي است. حاشيه نميروم. حالا كه جاي پايمان را در اين ستون سفت كردهايم و بدون اينكه كسي بيايد دنبالمان خودمان استعفايمان را پس گرفتهايم، سبد نگرفته را هم خيرات كرديم، پس ميتوانيم قصههايمان را هم بازگو كنيم. من مادرزادي از تريبون خوشم ميآمد، هيچكس هم هيچ سندي از من ندارد كه بتواند از اين تريبون جدايم كند. هر چه هم اگر بوده حرف بوده. حرف هم كه باد هواست. در غياب عيال هم كه راحت ميشود حرفهاي گنده زد! عيال مربوطه از وقتي شنيده هزينه كشتن هر موش در تهران 120 هزار تومان است، ميخواهد كار اقتصادي بكند و بيرون منزل با سبزي در حال موشگيري است! همهاش تقصير شوراي شهريهاست كه ميگويند موشها سبزي ميخورند و سمهاي اهدايي ناكارآمد ميشوند. حالا عيال ميخواهد از سيستم غافلگيري با سبزيها استفاده كند.
اما اين حرفها فرع قصه است. قصه مختارالسلطنه چيز ديگري است؛ مختارالسلطنه به سال 1277 خورشيدي به رياست اداره نظميه و احتسابيه رسيد و چنان كه معروف است در اين مقامات با تدبير و اميد فعاليت و شدت عمل بسيار نشان داد. وي بدون توجه به علل گراني و قوانين داد و ستد، با استبداد رأيي دور از منطق، اصرار داشت كه نرخ اجناس در سطحي نازلتر ثابت بماند و در نتيجه باعث شد كه اجناس و مايحتاج روزانه مردم به دو صورت عرضه شود؛ نوع مختارالسلطنهاي (كه ناخالص و نامرغوب بود و به بهاي دولتي فروخته ميشد) و نوع معمولي (كه بهايي بيش از نرخ واقعي داشت).
ميبينيد چگونه در مطب ابوي بزرگ شدم. مو را از ماست ميكشيد بيرون. حالا شما سبدهاي دولت را گرفتيد نوش جان. ما كه بخيل نيستيم. انواع آلودگيهاي خوردني هندي و تزريقي چيني هم كه ضد ضربهمان كرده است. بازهم خدا را شكر كه همان ماست مختارالسلطنهاي پيدا ميشود... عيال هم برگشته. ميگويد همسايهها ميگويند موشها كاهوي چيني دوست دارند. اولاد آدم حالا بايد شال و كلاه كرده و برود يارانه واريزي اين ماه را كه امشب واريز ميشود پيشخور كرده و براي عيال كه نه براي سيستم غافلگيري موشهاي شكار نشده، كاهوي چيني بخرد. يادم باشد اين فكر عيال را هم ببرم بورس ثبت كنم. دولت هم البته ميتواند به جاي پول سبد كاهو به مردم بدهد تا عيالاتشان بيكار نباشند و در عمليات شكار موش سياست شهروندمحوري اعمال شود.